جنگ پایان خواهد یافت
و باقى میماند آن مادر پیرى که چشم به راه فرزند شهیدش است
و آن دختر جوانى که منتظر معشوق خویش است
و فرزندانى که به انتظار پدر قهرمانشان نشستهاند
نمیدانم چه کسى وطن را فروخت
اما دیدم چه کسى بهاى آن را پرداخت…
واصف باختری، شاعر افغانستانی در کتاب از این اوادیا
امروز، وقتی لرزشِ ساختمانها از اهواز تا تهران، پنجرههای خواب کودکانمان را میکوبد، وقتی صدای انفجار در ذهنِ مادری در اصفهان، با فریادِ فرزندش گره میخورد… میدانیم که ترس، مهمان ناخواندهی خانههایمان شده است. اما در همین تاریکترین لحظات، دستهای پدر بر پشت کودک لرزان میلغزد، آواز مادر، انفجارها را در آغوش میگیرد، «نگران نباش، فردا روزی است که جنگ فقط یک قصهی قدیمی خواهد بود…»آری! این سرزمین هزاران بار زمین خورده، ولی هر بار، گریههایش به رویشِ امید تبدیل شده. زخمهای دیروز، صبر امروز را آبیاری کردند، ترسهای این شب، فردا را صلحآورتر خواهند ساخت. باور داریم روزی میرسد که کودکانِ ایران، نه از لرزشِ زمین، که از رقصِ پروانهها میخندند! روزی که فریاد شادیشان، از مدرسههای خرمشهر تا پارکهای شیراز، از خیابان های تبریز تا کوچه های سیستان، صلح را چون باد به سراسر جهان خواهند برد.تا آن روز… در هر انفجار، آرامش را زمزمه میکنیم، در هر ترس، آیندهای بدون جنگ را تصویر میسازیم.
Podcast: Play in new window | Download | Embed